سرزمین با شکوه نگهبان آتش پارت۲

ویو نویسنده
وقتی پادرا این حرف رو زد چشمای ماهلین برق زد انگار ذوق زده شده بود.
ماهلین:واقعا؟
پادرا: چیزه........چیزه.........آ...آره...آره(هول شده)
پادرا:خب چیزی شده اومدی اینجا.
ماهلین:آره خب.......خب......چیزه......چیزه.....میشه ....میشه که . ا....امشب این جا بخوابم . خب چیزه من رو مبل می‌خوابم ......
ویو نویسنده
پادرا حرف ماهلین رو قطع کرد و گفت

پادرا: آره میشه نیازی نیست هول کنی نیازیم نیست رو مبل بخوابی. بیا تو و راحت برو روی تخت بخوابی.
ماهلین:مرسی واقعا ممنونم(ذوق زده, حق داره منم جای اون بودم ذوق زده می شدم🤣)
ویو نویسنده
ماهلین رفت رو تخت ولی فقط یه تخت اون جا بود ماهلین فورا از پادرا پرسید پس تو کجا می‌خوابی پادرا جواب داد رو مبل ماهلین گفت نه ولی پادرا راضیش‌ کرد که روی تخت بخوابه بعد از چند دقیقه بارون اوج گرفت و رعد و برق دوباره شروع به زدن کرد ماهلین دید که پادرا خوابش برده ولی خیلی ترسیده بود از روی تخت به مبل اونور اتاق خیره شد.ماهلین آروم و با چشمای اشکی پادرا رو صدا کرد . پادرا آروم چشماش رو باز کرد و به سمت تخت حرکت کرد آروم روی تخت نشست . و به ماهلین که پتو رو سفت بغل کرده بود و مشخص بود که خیلی ترسیده بود پادرا آروم ماهلین رو کشید تو بغلش ماهلین توی بغل پادرا احساس آرامش میکرد .پادرا در همون لحظه گفت
پادرا: هیشششش. نترس من اینجام . خب .نیازی نیست گریه کنی(آروم)
ماهلین: هومممم
بازم ویو نویسنده
پادرا پاهاش رو آزوم آورد روی تخت همون طور که ماهلین رو بغل کرده بود پتو رو روی خودشون دوتا کشید ماهلین رو محکم تر از قبل کرد آروم آروم چشماشون روی هم رفته و سیاهی.نصف شب ماهلین خود به خود بیدار شد احساس کرد یکی داره نگرش می‌کنه .آروم پادرا رو صدا زد و گفت
ماهلین:پادرا...پادرا.....پادرااا(آروم)
ماهلین ویو
هرچی صداش زدم بیدار نشد .کرمم گرفته بود . با خودم گفتم جای این که پادرا صداش بزنم ددی صداش بزنم(😈😈😈😈)
ماهلین:ددی....ددی(آروم)

ویو پادرا
خواب بودم حس کردم یکی داره ددی صدام می‌کنه آروم آروم چشمام رو باز کردم دیدم ماهلینه با این که بیدار شدم بازم. داشت همین شکلی صدام میزد با خودم گفتم بزار اذیتش کنم.گفتم
پادرا: اوممم بیب
ماهلین ویو
وقتی بیب صدام زد ذوق کردم با خودم گفتم پس همین طوری ادامه میدم(انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش از ترس به خودش لرزیده بود)گفتم
ماهلین: ددی حس کردم یکی داره نگاهم می‌کنه
ویو پادرا
نمیدونم چرا ولی خوشم میومد ددی صدام میکرد .منم ادامه دادم گفتم
پادرا: نترس بیبی کوچولوی من شاید بخاطر اینه که در بالکن بازه(بابات تیراندازه)
ماهلین ویو
وقتی بهم گفت بیبی کوچولوی من قلبم لرزید.من...من...نمیتونم انکارش کنم من عاشق پادرا شدم.
پادرا در بالکن رو بست و امد و دوباره من رو بغل کرد و گفت
پادرا:بیب در بالکن هم بستم . خب . دیگه از چیزی نترس . تا وقتی من اینجام کسی نمیتونه بهت آسیب بزنه خوب.(های خدا بده ازین شانسا)
ماهلین ناخودآگاه گفت:دوست دارم
پادرا: این رو جدی گفتی
ماهلین:آره اونم نه بعنوان یک دوست به عنوان کسی که دوست داره تا آخر عمر باهات باشه
پادرا: خوش حالم که این حس متقابله
ماهلین:‌‌‌‌‌‌‌‌واقعا(ذوق)
پادرا :آره...حالا اگه بانو اجازه بدی بگیریم بخوابیم .
ماهلین : باشه.
ویو نویسنده
پادرا دوباره ماهلین رو در آغوش گرفت و بعد از چند دقیقه خوابشون برد صبح روز بعد با صدای جیغ از خواب پاشدم. پادرا با استرس بلند شدو گفت
پادرا : م.....م......مامان .....تو اینجا چیکار می‌کنی(هول شده بود)
ماهلین:مامان؟
مامان پادرا رو بام.پ نشون میدم باباش رو باب.پ
من.پ: تو دیشب با یه دختر خوابیدی ها ببینم تو کی هستی(عصبی)
ب.پ:پادرااااااااااا.
ماهلین: چیزه.....چیزه......من .....من(هول)
م.پ:اصلا تو چیکارشی ها(عصبی)
ماهلین:خب ......خب..من(پادرا پرید وست حرفش)
پادرا:دوست دخترمه خب که چی.
ویو نویسنده
ماهلین ذوق زده به پادرا نگاه کرد پادرا هم با لبخند. به ماهلین نگاه کرد
م.پ:خب که چی ها دوست دخترته باشه ولی چرا تو خونه‌ی تو ها
پادرا:مامان ،شما بعد از چند سال اومدید که غر بزنید یا حالی از پسرتون بگیرید ها
ب.پ:راست میگه عزیزم بلاخره این زندگی شخصی اونه ما نمی‌توانیم توش دخالت کنیم.
م.پ:باشه خلاصه که ما چند ساعت دیگه دوباره پرواز داریم اگه الان بریم بهش می رسیم فقط اومدیم خبر بدیم.(بزار یکم مادر شوهر در بیاریم توی رمان که ماهلین حرص بخوره)و تو حق نداری پسرم رو اذیت کنی فهمیدی ،به حرف پسرم گوش میدی شیفهم شد.
پادرا: مامانننن ،برین دیگه.
ماهلین:پادرا آروم باش مگه چیکار کرده(اینجا رو در گوش پادرا گفت)چشم حتماً (رو به م.پ)



شرط ها نرسیده بود ولی خودم دل تو دلم نبود که بقیش رو بزارم
شرط
لایک۳
کامنت۳
دیدگاه ها (۵)

نامی

سرزمین باشکوه نگهبان آتش

از دل پینترست میام حمایت پلیزʕ •ᴥ•ʔ

از دل پینترست میامحمایت پلیز(✿ ♥‿♥)

سر زمین باشکوه نگهبان آتش پارت ۱

زور و عشق پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط